رو به رشد (۱)
دردی از عمق دل!
استاد هم بسیار گیر... سخت گیر و سر اینکه من واسه ارشد خونده بودم و پایان نامه رو ول کرده بودم قصد همکاری نداشت. حتی مثل آدم هم باهام رفتار نمیکرد... نه راهنمایی ای و نه مشاوره ای.
دانشجوی دکتراش میخواست انصراف بده و بره به زن و بچش برسه، براش امضا نمیکرد!
از این لحاظ بدترین استاد دانشکده بود ولی من دسیپلینش رو دوست داشتم و خودم باهاش برداشته بودم.
خیلی کله خرم... خیلی ها...یه کارهایی میکنم که خودمم توش میمونم
خلاصه از پس کار برنیومدم.
میخواستم با دست خالی برم رضایتشو بگیرم که برام امضا کنه که خودشو عوض کنم، موضوعشو عوض کنم! حالا یه خاطر من یکی از سهمیه هاش هم سوخته بودها...
معمولا با گردن میرن میگن استاد موضوع سخته، عوضش کن ولی من رفتم پیشش.البته قبلش همه چی رو سپردم دست خدا...قشنگ یادمه توی پارک جلوی دانشکده عمران چه قولهایی به خدا دادم و وقتی مشکلم حل شد باز یادم رفت.بگذریم..رفتم پیش استادم ، مهربون شده بود ...گفت بفرما بشین ببینم ...چندباری الهم الشرح لی صدری و یسر لی امری رو خونده بودم! گفت پارسال دوست امسال آشنا ؟ ما شمارو باید یه سال یه سال زیارت کنیم. ..گفتم استاد به بن بست رسیدم .از هرکی هم بگی سوال کردم، کلی مقاله خوندم، هزار بار از نرم افزار RUN گرفتم ولی کمترین پیشرفتی نداشتم. همه میگن مساله سخته و در حد تو نیست ..استادو بپیچون!
به کنایه گفت :آفرین! الان باید به خاطر این صداقتت تحسینت کنم؟ این دیگه نوبرشه واقعا که به استادت بگی بقیه میگن بپیچونمت...گفتم استاد منظورم اینه که به جای اینکه کمک کنن این راه ها رو پیشنهاد میدن.
گفت خب بیا یه خورده برات آسون ترش کنم.... قشنگ یادمه گفت خود موج رو در نظر نگیر، فلان مبحث هیدرودینامیک رو خوندی؟ گفتم نه .گفت برو یاد بگیر اون بحثو و بعد از فلان تابع استفاده کن به جای موج مستقیم و بار..
گفتم نچ استاد! میخوام اگه بشه عوضش کنم، هم موضوعو هم استاد رو!
یهو قیافه اش عوض شد! داغونش کردم یعنی، له شد و منم له کرد...دیگه نذاشت حرف بزنم گفت من دانشجورو نمیذارم بمونه، بیار برات امضا کنم ولی تو از اولش نمیخواستی کار کنی... گفتم استاد مثل پرنده ای که تو قفس گیر کرده خودمو زدم به در و دیوار ولی ره به جایی نبردم. گفت من دانشجو که حرف میزنه میفهمم چقدر کار کرده..تو هیچی کار نکردی!
استاده حق داشت. من ظرفیتم کم بود برای اون پروژه ... و یه مشکل بسیار بزرگ دیگه هم داشتم.
آقا ، دنیا ، کائنات هستی ، بفهمید که من بلد نیستم تقلب کنم، پیچوندن بلد نیستم.دست و دلم نمیره به پیچوندن ... چیکار کنم؟
+ این ترجمه هم تمام شد.باید دیشب پریشب نسخه اش رو با فرمول ماسمالیزیشن می پیچوندم ولی تا الان کشش دادم... من که تقلب بلد نیستم پس باید مهارت هامو بیشتر کنم....
******************************************************
به ازای یه پایان نامه کارشناسی فکر کنم که حدود 800 تا یه میلیون میدن به استاد! یه میلیونم از کفش رفت :))
شاکی ام از دست خودم... نمیدونم چیکار کنم؟ چه جوری خودمو اذیت کنم که ادب بشم و دلم خنک بشه ..
برای آخر شب کلی برنامه داشتم،میخواستم یه چرت بزنم در حد یه ربع، یه ربع شد 4 ساعت....
یکی از روش های مرسوم تربیت بچه ها چیه؟ این کارو بکن اون کارو نکن! روانشناسا میگن غلطه این روش... چون بچه تا یه سنی حرف شنوی داره و بعد از اون میگه ....اه مامان بسه دیگه گیر نده، ولم کن، باز شروع کردی....
این روش غلط برای تربیت بقیه جواب نمیده و تهش بن بسته. ولی به نظرم برای تربیت خود آدم خیلی هم سودمنده....
چقدر خوبه آدم به خودش بگه اینکارو بکن اون کارو نکن! همون کارهایی که به دیگران توصیه میکنیم.
اگه کسی ازم بپرسه برای بهتر کردن زندگیش چیکار باید بکنه من با همین اطلاعاتم چهارتا راهکار ارائه میدم/بهتر اینه که خفه بشم و راهکار هارو تو زندگی خودم پیاده کنم.نه ؟ اگه مثلا من به بچم میگم وقتی تو مدرسه با یکی که هیکلش درشت تر از توئه سر شاخ شو و کوتاه نیا، بهتر اینه که تو محیط کار خودم هم با کسی که قوی تر از منه و داره زور میگه کرنش و نرمی نکنم و برم تو شکمش.نه؟
اگه من به بچم یاد میدم که وقتی از مدرسه میاد خونه و خسته و کوفته است،قبل از اینکه بشینه پای تلویزیون بهتره که اول مشقاشو بنویسه تا خیالش راحت باشه، خودمم وقتی از سر کار میام خونه،قبل از اینکه ولو بشم و سط خونه خوابم ببره، وظایف( مشقای) اون روزمو انجام بدم...
خب حالا، خودخوری نداره.یه اشتباهی صورت گرفته .... تا زنده ای میتونی جبران کنی. شاکی نباش از دست خودت...چون فایده ای نداره ...به جاش لبخند بزن و بچه تو تنبیه کن.باید بره تو اتاق و تا تو نگفتی از اتاقش نیاد بیرون...
:)
اینجانب الان 75 دقیقه است بیدارم...صبح یه نرمش و گرمشی هم کردم..
برنامه هامو به هم ریختم. یه صافکاری چکش کاری نیاز داره زندگیم... مثل مرتب کردن اتاقه!
امروز پنج شنبه است و روز شلوغ مغازه. ولی به علت تعطیلات، احتمالا شلوغ نباشه ...
مسئولیت خرید دوربین مدار بسته واسه میوه فروشی رو هم تقبل کردم و قراره امروز کارو یکسره کنم.
دوربینو بدن خودم وصل میکنم ولی از خریدش میترسم...همش این حسو دارم که داره سرم کلاه میره.
اما گفتم ترس کار کیه؟
از هرچیزی ،هرچیزی، هز چیزی (کل شئ ، Every thing )ترسیدی، بدان و آگاه باش که در همان لحظه شیطان بیخ گوشت نجوا میکنه...بهش بگو خفه بشه با صدای بلند بگو : خفه شو! عیبی نداره، بذار مورد تمسخر بقیه واقع بشی...عوضش کم کم عادت میکنی هر پیشنهاد و فکری رو نپذیری و مقابله کنی..
نمیترسم! امروز یک میخ محکم میزنم به تابوت ترس(اووف عجب جمله ای! یعنی از کیه؟!)
عصری میام پایین و دوربین و دم و دستگاهشو میخرم... تمام!
صبح به خیر ایران
امروز از زندگی میخوام یه امتحان در حد خودم ازم بگیره،مثل سوالاتی که در تمرینهای دوره ای آخر فصل میومد...من آمادم.یک دو سه شروع شد:))
از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تر است...
مثلا میوه فروشی... این دیگه واقعا اظهر من الشمسه ...چرا من قبلا نمی دیدم؟ چرا اینقدر اعتراض می کردم؟
تمام مشکلاتی و اذیت شدنهایی که تو میوه فروشی هست رشد دهنده ان... اینو نه ارباب میدونه نه داداش ارباب نه کاگرها... بعضیهاشون خیلی غر میزنن ... غر ممنوع.حتی گفت یک اه خشک و خالی هم ممنوعه.
1-حیدر انتقاد پذیر نبودی..فرستادیمت جایی که مدام ازت انتقاد بشه تا رشد کنی.مشتری ازت انتقاد میکنه،ارباب ازت انقاد میکنه،
2-حیدر سوسول بودی ، به 8 ساعت خوابت افتخار میکردی...فرستادیمت جایی که نتونی پنج ساعت بخوابی که بدونی 8 ساعت خواب عین اسراف بر نفسه
3-حیدر تو اقناع مخاطب مشکل داشتی،بلد نبودی حرف خودتو به کرسی بنشونی، بلد نبودی مذاکره کنی.فرستادیمت جایی که اینهارو یاد بگیری ...
4-حیدر ولخرج بودی...کلی خرید های الکی داشتی ،فرستادیمت جایی که بفهمی پول درآوردن چقدر سخته
5-حیدر وقتی تو خونه بودی به بعضی چیزها مینازیدی ...فرستادیمت تو دل جامعه تا ببینی و به خودت ثابت بشه چند مرده حلاجی.
6-حیدر ،ذهنت نمیتونست همزمان چند جا باشه ، فرستادیمت جایی که مجبور باشی همزمان جواب چند نفرو بدی ...
7-حیدر،هیچ هنری نداشتی ، فرستادیمت جایی که اگه هیچ کار درخور دیگه ای پیدا نکردی بعدا بتونی بگی من چند سال فروشندگی کردم و حد اقل یک راه گریز داشته باشی...
8-حیدر فرستادیمت جایی که قدر درس و دانشگاه رو بفهمی و بدونی چیکار باید بکنی
9-حیدر نمیتونستی داد بزنی، فرستادیمت جایی که داد بزنی و از حق خودت دفاع کنی! تو بهترین فرصت قرار داری که بتونی حکومت کنی...
10 -حیدر هزار و یک دلیل دیگه داشت که فرستادیمت میوه فروشی ولی تو ازشون غافلی...
آدینه ی خود را چگونه گذراندی!
اومدم ترجمه ، دو ساعت مفید
برای مبین ریاضی گفتم، دو ساعت مفید
تا الان چند ساعت 5 ساعت خیلی خیلی مفید!
کلی کار دیگه هنوز مونده ...
یعنی فکر کن اگه الان بمیرم به خاطر امروزم ناراحت نیستم ولی
من هفته هایی رو داشتم قبلا که حتی یک دقیقه هم کار مفید نداشتم ...
دیروز داشتم به این فکر میکردم که قیامت رو یوم الحسره میگن نه یوم الندم! روز حسرت خوردن، نه روز پشیمانی... ( شایدم روز پشیمانی هم باشه )
حسرت چیه ؟ اینکه مثلا میگم 5 ساعت از امروزم مفید بوده، حسرت اینو میخورم که چرا به جای پنج ساعت نشده بود 10 ساعت.این دومین درس امروز.
ناگهان حالم دگرگون گشت باز ...
یه سرکی کشیدم بهش ...
تقریبا همه پست های اینجا رو داره از روز اول .خوبه،باید سرفرصت ذخیره شون کنم
پشیمونم از اینکه وبلاگ هامو حذف میکردم.من واقعا پشیمونم و اذعان (!) دارم که کار نابخردانه ای کردم ... حیف که دیر دریافتم که کارم اشتباه بوده...
اینجانب اعتراف میکنم که نادم و پشیمانم از حذف وبلاگ هایم و برای آینده مینویسم اینحرفها رو : ای کاش هیچکدوم از وبلاگهامو حذف نمیکردم.ای کاش تک تک پست هامو داشتم ...ای کاش از اون روز،امروز رو میدیدم.
اعتراف لازمه
+دعای هرشب قبل از خواب ....
+ از الان ۴ ساعت و نیم میخوابم. دیشب ۶ ساعت خوابیدم ،سردرد گرفته بودم از این همه خواب
ناگهان حالم دگرگون گشت باز ...
یه سرکی کشیدم بهش ...
تقریبا همه پست های اینجا رو داره از روز اول .خوبه،باید سرفرصت ذخیره شون کنم
پشیمونم از اینکه وبلاگ هامو حذف میکردم.من واقعا پشیمونم و اذعان (!) دارم که کار نابخردانه ای کردم ... حیف که دیر دریافتم که کارم اشتباه بوده...
اینجانب اعتراف میکنم که نادم و پشیمانم از حذف وبلاگ هایم و برای آینده مینویسم اینحرفها رو : ای کاش هیچکدوم از وبلاگهامو حذف نمیکردم.ای کاش تک تک پست هامو داشتم ...ای کاش از اون روز،امروز رو میدیدم.
اعتراف لازمه
+دعای هرشب قبل از خواب ....
+ از الان ۴ ساعت و نیم میخوابم. دیشب ۶ ساعت خوابیدم ،سردرد گرفته بودم از این همه خواب
دیرو نباید می رفتم دانشگاه
من
دیروز نباید
میرفتم
نباید میرفتم دانشگاه
دیروز نباید میرفتم دانشگاه...زندگی مثل شطرنجه،باید حواست به تمام حرکات باشه،دست به مهره حرکته.آی حواسم نبود،آی غلط کردم،آی ببخشید لافایده
خوابم میاد، کمبرندمو ببندم و بخوابم ،
تا حالا تو اتوبان خوابیدی؟!
الخیر فی ما وقع
ترجمه میکنند الخیر فی ما وقع را: آنچه اتفاق افتاده خیر است. این غلطه...
مثلا ماشین من رو دزدین، یکی میاد میگه الخیر فی ما وقع! خب من به طرفة العینی این چهارتا استخونو تو دهنش خورد میکنم.میگم این کجاش خیره؟ ماشین من رو دزد برده ، دار و ندار زندگیم همین یه ماشین بود، این خیره؟؟!
اما ترجمه درست تر که معنی رو قشنگ تر به ذهن میرسونه:
در آنچه اتفاق افتاد خیری هست. یه خیری در این هست، نه که خودش خیر باشه.
خیرش میتونه این باشه : امروز اگه سوار ماشینم میشدم ،ممکن بود تصادف کنم و قطع نخاع بشم،به هر حال خدا دووسم داره چون بندشم و نمیخواد اینجوری اذیت بشم، یا ممکنه تصادف کنم و یه نفرو بکشم ... اونوقت باید ماشین و خونه و دار و ندار دیگه م رو هم میفروختم... مگه نه؟
اینکه اینقدر زدم تو سرم که به خاطر سقط طفل معصوم نباید اینهمه گریه و زاری کنید منظورم این بود...گفتم خیره، خدا دوووست داشته ،چون تو کوچیکترین کاری نکردی که باعث سقطش بشه... این اتفاق کاملا از دست تو خارج بوده.
بسیار مادرهایی که میگن ایکاش سر زا میرفتیم تو رو به دنیا نمی آوردم.
تو همین خانواده های ناموفق تک فرزند، میبینم که آرزو میکنن ایکاش خدابهشون بچه نمیداد که راحت تر از هم جدا بشن ...
چرا نمی فهمیم؟ چرا باور نداریم؟ سخته فهمیدنش؟ هزار بار حجت تمام شده...اینکه من برای یه گوشی اینقدر ناراحت شدم از بدبختیم بود.جوون های همسن و سال من جونشونو میذارن کف دستشون تو عراق و سوریه شهید میشن.من برای پونصد هزار تومن به این سادگی حقارت و ضعف و کوچیک بودنمو نشون دادم؟ خب دید الانم نداشتم...
این قصه سر دراز دارد.این پست بسته نشده است...این داستان ادامه دارد.
95 درصد رفتارهامون...
نمونه بارزش : وقتی پشت دخلم و برای مشتری کارت میکشم، یه وقتهایی حواسم یه جای دیگه است، مشتری کارتو میده، رمزشو میپرسم،پولشم میگیرم ولی یه ثانیه بعد اصلا نه میدونم رمزش چند بود نه قیمتش! با تعجب به رسید کارت خوان نگاه میکنم که نکنه مبلغ رو کم یا زیاد کشیده باشم.دقیق دقیق! بدون صرف کمترین انرژی انجامش میدم...
نمونه ی دیگه : بدون ساعت زنگی، صبح ها راس 5 بیدارم... ولو اینکه 3 ساعت خسبیده بوده باشم.
یاد و گاری
من مینویسم : محمد جواد من خیلی خیلی باهوشه .
محمد مینویسه : دایی گلم یک بازی لود کنیم
من مینویسم : یخ کنی مگه من فقط برای بازی لود کردن درست شدم آیا ؟
محمد مینویسه : حوصله نداشتم.
دایی مینویسه : واسه بازی حوصله داشتی اونوقت؟
محمد جواد می نویسه : نه
ختم جلسه را همینجا اعلام میکنم!
+عکس میذاریم اینجا بعدا .
اعتراف آخر شبی...
تو یکی از پست هاش نوشته بودم از زنهای چادری متنفرم.
واقعا اون روز متنفر بودم ها ...یعنی زن چادری میدیدم حالم به هم میخورد!
میخوام توبه کنم از اون حرکت همون روز، چون صد در صد مقصر خودم بودم ولی چشمام بسته بود انگار و نمی دیدم.
هفته ی قبلش رفته بودم یه جایی یه درخواستی داده بودم ،گفتن ده روز کاری طول میکشه تا جوابش بیاد...
منم ده روز بعد رفتم.یه دختره چادری اونجا بود.پرسیدم درخواستم آماده است؟ شروع کرد به طرز عقده ایـــانه ای برام توضیح دادن که منظور از ده روز کاری ، ده روز کاریه نه ده روز عادی.یعنی روزهایی که کارمندا میرن سر کار .کارم بدجور گیر بود و حوصله شنیدن این حرفها رو نداشتم...گفت یعنی تعطیلیا رو در نظر نگیر و اینها... دیگه نذاشتم ادامه بده چند تا دری وری زیر لب گفتم مبنی بر اینکه مرده شور همه تونو ببرن و غضبناک و با چهره ای برافروخته اومدم بیرون...گفتم دیگه تمامه کارم. "و ذا النون اذ ذهب مغاضبا، فظن ان لن نقدر علیه ..."
یه هفته بعد رفتم اونجا ..همون روزی که نوشتم از چادری ها متنفرم...بار دوم رفتم پیش همون دختره.ده روز کاری تمو شده بود دیگه،پرسیدم کار من آماده است... گفت :آقای فلانی...من مخصوصا کار شمارو نگه داشتم.همون روزی که شما اونجوری از در رفتی بیرون ، همون روز هم آماده شده بود ...منتها شما اصلا اجازه ندادی من حرف بزنم... کاش جرات و جسارت و شعورشو داشتم که اونجا مثل مرد زبان به سخن باز کنم و بگم : حقیقتا حق با شماست.من معذرت میخوام که اون حرکت زشت رو انجام دادم.مات و مبهوت برگه ای بودم که داد دستم. یه گیر بزرگتر افتاده بود تو کارم... نتیجه اخلاقی : غر زدن فقط باعث ایجاد گره میشه.هرچه بیشتر غر بزنی، گره های بیشتری تو کارت ایجاد میشه...
"فنادا فی الظلمات ان لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین"
صبح آدینه به خیر و شادی!
روی کارتن های توت فرنگی چهارتا گزینه گذاشتن برای نشون دادن کیفیت محصول!
ممتاز
سوپر
فوق سوپر
سالار!
ادبیات مثبت رو خیلی دوست دارم. میتونستن بنویسن :
ضعیف
متوسط
خوب
ممتاز
در واقع کیفیت توت فرنگی فرقی نداشت ولی (اگه نخوای مقاومت نکنی و جبهه بگیری) زندگی کردن با ممتاز و سالار قشنگ تره، حس خوبتری به آدم میده......
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
اوووووووووووووه خیلی کار دارم.قرار بود برم مغازه وایسم ولی از آنجا که هفته بعد امتحانات ارباب شروع میشن، امروز مغازه است و به جاش من خونه ام و در عوض جمعه هفته ی بعد ایشون خونه و نوبتم میشه. اینکه خونه ام خیلی خوبه چون کارهای عقب افتاده ی زیادی دارم که میتونم انجامشون بدم ولی بدیش اینه که اگه میرفتیم مغازه ،میتونستم از همینجا تا سعادت آباد رانندگی کنم (مثل نیمه شعبان).خب جمعه است و خیابونها خلوته ... این فرصت از دست رفت ولی به جاش فرصتی بدست اومده که این لپتاپ و محتوای به هم ریخته اش رو مقداری سر و سامون بدم... میخوام این پست رو از همینجا تا اون پایین پایین پایین ادامه بدم ... 6:56 امروز میخوام بترکونم...... :))
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
جاب یا وظیفه اولم رو خوب انجام دادم.قرار بود نوبت تلفنی بیمارستان بوووووق رو بگیرم که گرفتم.همانطور که اطلاع دارید و داریم (!) سیستم نوبت دهی بعضی درمانگاه ها مدتهاست تلفنی شده،یعنی دیگه مثل سابق نیست که آدمی که دکتر لازمه، 4 صبح خودشو برسونه دم درمانگاه و زنبیل بذاره و منتظر باشه که هشت صبح درها باز بشن که نفر اول نوبت بهش بدن... این قضیه خوبه در ذات ولی بدیش اینه که گاهی اونقدر خط ها شلوغه و متقاضی زیاده که دو سه هفته طول میکشه که یک نوبت خشک و خالی گیرمون بیاد...مخصوصا در تخصص های خاصی که از کمبود دکتر رنج میبرن! تخصص های کم دکتر! تخصص های دچار فقر دکتر!...از قضای روزگار دکتر مربوطه مطب هم نداره که آدم بتونه خشکه حساب کنه و فقط ساعات خاصی میاد بیمارستان فلان و تنها راه کانکت شدن بهش هم همین تلفن است... یعنی Dial Up!
به سرعت عملم پشت تلفن مینازدیم.یک بنده خدایی گفت چند وقته نمیتونم نوبت تلفنی بگیرم و شدیدا دکتر لازمم، منم بادی به غبغب انداختم و گفتم : بسپارش به من، من برات میگیرم!به من میگن نقی معمولی، من من، من ، من! انجام شده بدونش، من برات میگیرمش!غافل از اینکه من من کردن چیه؟ غلط کردنه ...هرکی گفت "من" بگو غلط اضافه موقوف!من اینکارو کردم، من اون کارو کردم، من این کارو میکنم و همش غلط اضافه است...آقا هرکاری کردم نوبت بگیرم نمیشد،یا اشغال بود و کلا به اپراتور وصل نمیشد یا وصل میشد ولی وسط هاش یه شماره اضافه میگرفتم(کد ملی و انتخاب درمانگاه و ..)که خراب میشد یا میشد و نوبت تموم شده بود.خلاصه نشد که نشد، آخرشم خودش گرفت....داستان امروز یه چیز دیگه بود.8:09
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
مشغول ترجمه ام.ذهنم فعالیت شدیدی داشته و معده ام به مانند یک اژدهای غران دهن باز کرده طوری که انگار میخواد دنیا رو ببلعه. لکن خبری از خورد و خوراک نیست... یکی از تست هایی که از خلبان ها میگیرن اینه که در حین پرواز میگن مثلا موتور سمت چپ هواپیما از کار افتاده، تو باید بتونی صحیح و سالم فرود بیای. برای من چی؟ مثلا یه شب نمیتونم سحری پاشم مثل امروز و باید تا آخر شب روزه بگیرم، اینه که از همون کله سحر گرسنمه شدید! ولی کسی که نتونه تا ساعت 4:45 گرسنگی رو تحمل کنه ، به هیچ دردی نمیخوره و یک مصرف کننده ی اکسیژن زمین بیش نیست. امروز تا یه ربع به پنج روزه ام .9:54
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
این ترجمه هم تمام شد.با این سطح زبان ضعیفم به نظر خودم خوب ترجمه کردم.البته خب خیلی خیلی خیلی دقت کردم و وقت گذاشتم و ذهنمو به چالش کشیدم. باشد که قبول افتد...کار بعدیم چیه؟ مرتب کردن آرشیو عکس هام ...11:37
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
مقداری خوابیدم.چون واقعا گرسنم بود.بیدار شدم و الانم دستور دادم چایی درست کنن که افطار کنم.عجب روزه ش سهمگینی بود! باید از این به بعد حواسم باشه که حتما حتما حتما سحری بخورم. حواسم باشه یعنی : از شب قبل تدارک سحری خوردنو فراهم کنم... 04:56
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
پوشه های سخنرانی های استاد رو هم مرتب و یکجا کردم و حالا هرکی ازم بخوادشون بهش میدم. بدون اینکه طرف رو سردر گم کنم و از گوش دادن به سخنرانی ها زده بشه.
فقط باید تگ فایل ها رو عوض کنم.اگه نرم افزاری باشه که همه ی اینکار هارو یه جا برام انجام بده خوبه. 8:28
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
توبه نامه 2
گفتم پسر عموووو؟ پوله واسه من بود یا مال تو ؟!
گفت هاااان ببخشید حواسم نبود.
تو ذهنم اومد که ببین!پس هر وقت حواست نیست از این کارا میکنه... ولی محکم جلو خودمو گرفتم و گفتم خفه! حق نداری به این فکر ادامه بدی...حواسش نبود، اشتباه کرد، آدم اشتباه نمیکنه ؟ هزار و یک دلیل برای اشتباه کردنش هست.
تو مغازه بهش میگن دست کج! علنا میگن ... ولی خدا شاهده که من هیچی ازش ندیدم... اینو مطئنم که به شنیده ها نمیشه اعتماد کرد .اصلا و هرگز و حتی یه ذره هم نمیشه اعتماد کرد... ( یه همچین اتفاقی مثل الان میوفته و برای طرف داستان میسازن).
نشستم خط به خط و رج به رج خودم از اول ترجمه کنم.
به این فکر میکنم که مردم چقدر راحت حروم میخورن...
وقتی در قالب یک پروژه یا میانترم قراره به استادت ترجمه تحویل بدی برای نمره ، مثلا فرض میکنیم مجازی که بعضی قسمتهارو از قلم بندازی و ماسمالش کنی ولی وقتی برای هر صفحه کلی پول گرفتی، خیلی باید جرات و جسارت داشته باشی که از هر سه خط یکیشو جا بندازی و هرجا سخت بود ترجمه نکنی...بگذریم از اینکه ترجمه ای که تو کردی کاملا بی معنیه و حتی خنده دار هم نیست.باز لا اقل گوگل ترنزلیت خنده داره ترجمه هاش...
شیطان هم همش پیشنهاد میده میگه بدبخت حقتو خوردن!! فردا برو حقتو بگیر و اونجا رو روسرشون خراب کن! میخواد عصبیم کنه ... اما به خدا قسم این فکرها همش از ناحیه شیطانه ... پولی که گرفته نوش جونش.من حلالش کردم ...اما من بخشیدم ، اگه بقیه ترجمه هایی که کرده اینقدر دزدی توش بوده، بد عاقبتی برای خودش درست کرده... چی میشد اگه به جای ماهی یه میلیون پول حروم، به ماهی 400 پول حلال قانع میشدی؟ به خدا گناه داری... من میدونم طرز تفکرت چیه، میدونم ممکنه رقم اختلاس های میلیونی و حرف و عمل ضد و نقیض بعضیا باعث بشه فکر کنی کارت کوچیکه اما سخت در اشتباهی... حروم خوردن عاقبت خوبی نداره... دیگه از ما گفتن.
از کرامات بی نظیر حاج شیخ حیدر ابو سارینای تهرانی
+ به ذهنم سپرده بودم بیدارم کنه... شک ندارم برای همه اتفاق افتاده .
کمی عاقلانه تر فکر کنم...
خدا قبل از اون روز، مرگ من رو بیاره...
ارباب رو وکیل خودم کردم برای اینکه هرکاری میخواد با سهم من از چهارتیکه زمین پدری انجام بده... میخواد همه رو ببخشه یا تا اخرین قطره شونم نگذره!
چهار تیکه زمین پدری داریم که به اندازه نوک ناخن هیچکدوم از داداشهام ارزش ندارن پیشم.ولی خب شیطان رجیم بین ما قرار گرفته و میخواد جدامون کنه از هم... اگه همه مثل هم فکر میکردیم...اگه فضولی ها و دخالت های دیگران نبود، خیلی خوب میشد...
به زمین ها علاقه ای ندارم...به جز تباه کردن بچگی هام چیزی ازشون ندیدم.اما فقط دوست دارم در زادگاه خودم یه تیکه زمین داشته باشم ،برای روزی که چرخ زمانه بد چرخید و هیچ چیزی نداشتم...بتونم بگم لا اقل به اندازه یک قبر ،از کره ی زمین به نامم هست.فقط همین ...
به قول ارباب : خدا حتما یه چیزی میدونسته که دقیقا تو اون نقطه من رو به زمین فرستاده. حتی اگر باقی عمرم در لس آنجلس باشم، بازهم ریشه در اونجا دارم...
+اولش میخواستم برای جدایی نیوفتادن بینمون ،از حقم بگذرم...من به اون زمین ها علاقه ندارم، ولی یکی ممکنه داشته باشه و باهاشون سرگرم بشه...عاقلانه که فکر کردم، دیدم ممکنه تو سی سالگی نظرم این نباشه، خلاصه ریش و قیچی رو دادم دست ارباب...
راجع به من و .... : زمین و زمان بهانه است...اگر تو کسی رو دوست داشته باشی، حتی بهت بی توجهی و بی محلی هم بکنه باز هم دوستش داری، اگر کسی دوستت نداشته باشه،تمام دنیا رو بهش بده، باز هم دوستت نداره..
راجع به من و ارباب: هیچ گونه رابطه ی ارادت و دوست داشتن دو نفره ای تا آخر دنیا دووم نمی آره ،مگر به خواست هر دو نفر.
اگه کسی دوستت نداشته باشه ،هرچقدر فداکاری کنی، هرچقدر تو از حقت بگذری، هرجقدر تو کوتاه بیای اون بدتر میشه...
میتونه از این جمله ام برداشت ازدواجی هم بشه(الکی مثلا من مشاور خانوادم!) اگه یه روز شریک زندگیت تصمیم جدیشو گرفته بود که ولت کنه،هیچ مقاومتی از خودت نشون نده... ایشتیخ تیشتیخ! یعنی یه پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه...
++عشق یه سره، مایه دردسره (...)
محسن یاحقی ...
صبح آدینه به خیر
از دو هفته پیش یقه شو گرفته بودم که باید یه ساعت باهم بریم بیرون رانندگی کنم. امروز رفتیم کجا؟ میدون تره بار!!! توووپ بودم ... توووپ!
حالا مگه رانندگی اینقدر مهمه ؟ نه که نیست ولی واسه من بود... حالا مثلا میدونم اگه بشینم پا فوتوشاپ راحت از پسش بر میام ولی تو رانندگی به بن بست ذهنی رسیده بودم.
+ من از نزدیکانم هیچی نخواستم .این بده. بده وقتی از کسی یک انتظاری داری ولی اون براوردش نمیکنه و تو هم هیچی نمیگی ... و ناراحتم میشی !
باید بخوای، هر انتظاری از کسی داری باید بهش بگی، حتی بدیهی ترینش رو ...میدونم خیلی بهتره که طرف خودش بفهمه وظایفشو و انتظاراتت رو براورده کنه، ولی خب آدمها الان خودشون خیلی درگیرن و کمتر به بقیه فکر میکنن...واسه همین یادآوری مستقیم و غیر مستقیم 100 درصد لازمه.
از دیروز خفتش کرده بودم که باید از تایم استراحت جمعه ات بزنی به خاطر من و یه ساعت منو ببری بیرون! این "باید" از کجا میاد؟ از اینجا که بابامون یکیه ، مامانمونم یکی ... شکرالله به خاطر این نقاط مشترکی که با تو دارم.
هرچی که داریم جوووووووره! واسه چند تا دیووونه ...
مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ما...
شپش ته جیبم قمار بازی میکنه ، دیروز نتونستم کاکتوس ده تومنی بخرم!
امروز چهارتا گلدون خیلی کوچیک کاکتوس خریدم جلوی مترو شهدا ، همه اش ده تومن :)
تازه فکر کنم باز گرون خریدم ...
ننه ببینه شاکی میشه باز!که چرا پول بی زبونو دادم بابت اینا...
یه کار مهم دارم و گرنه از اینجا تا اون پایین مینوشتم میخوام چیکار کنم با کاکتوسا....
فرق آدم عاقل و من!
مثلا یه آدم عاقل و من میخوایم شام نخوریم و رژیم بگیریم که شکممون کوچیک بشه.
آدم عاقل : شب اولی که تصمیم میگیره شام نخوره، شام نخورده میره میخوابه.
اما من :
شب اول شام قورمه سبزی،...حالا سالی یه بار قورمه سبزی داریماااا..ولش کن رژیم از فردا
شب دوم :شام دعوتیم یه جا،مگه میشه نرفت؟ ناراحت میشن...رژیم از فردا
شب سوم : اعصابم خورده و فقط میخوام عین یه جانور خاصی پاچه بگیرم...رژیم از فردا
شب چهارم : امروز خیلی خسته ام و ناهارم نخوردم حتی،ینی شامم نخورم ؟ ....رژیم از فردا
شب پنجم :استقلال با دو تا گل مسخره باخت..حس و حال رژیم پژیم نیست...رژیم از فردا
شب ششم : دوباره قورمه سبزیه! آخ جووووووووووووووووون ...رژیم از فردا
شب هفتم : من میخوام شام نخورم...مامان میگه حالا درست کردم؛ نخوری اسرافه، نمیشه که دلشو بشکنم...رژیم از فردا
شب هشتم : وای ! هشت روزه نتونستم رژیممو شروع کنم ؟مال اینه که برنامه اصولی ندارم.حالا امشب برنامه شو مینویسم و ...رژیم از فردا !
شب نهم: برنامه ای که دیشب نوشت کو ؟ کجاست؟ ای بابا... اینم که خیلی ایده آله، قابل اجرا نیست...باید با کارشناس مشورت کنم.فردا میرم پیش دکتر تغذیه ...حالا رژیم از فردا
شب دهم : مرده شور این دکترهای قلابی تغذیه رو ببرن...یک قوطی کبریت پنیر نمی دونم چی چی؟کجای دلمو بگیره؟ باید یه فکر اساسی بکنم...رژیم از فردا
شب یازدهم : امروز همه مسخرم کردن که چرا اینقدر چاقم...از امشب دیگه رژیم میگیرم.بذار کمتر بخورم.یه قاشق خوردم،دو قاشق خوردم، وای چقدر خوشمزه است...رژیم از فردا
شب دوازدهم : ای خدا چیکار کنم که اینقدر کم اراده ام؟ خوبه قبل از رژیم روی اراده ام کار کنم...رژیم از فردا
شب سیزدهم : من از امروز اراده دارم! رفتم خونه خواهرم ، هی تعارف میکنن، هی نمیخورم، هی تعارف میکنن، خب بابا حالا انصافا هر شب بیخودی رژیممو شکستم ، امشب به خاطر خواهرم رژیممو میشکنم ،ثوابش بیشتره...صله ی رحم.برکت سفره و... رژیم از فردا
شب چهاردهم : سری پیش مامانم هی اصرار کرد که بخورم و رژیممو بشکنم.امشبم اصرار کرد، دعوا کردیم، اعصابم خورد شد، نه تنها رژیم نگرفتم دوبرابرم خوردم...عیب نداره فردا هیچی نمیخورم...رژیم از فردا
شب پانزدهم : چرا اینقدر زندگیم بد شده ؟ من پونزده روزه رژیمم ولی هیچ فایده ای نداره...اصلا رژیم پزیم جواب نمیده ...بریم سمت قرص های لاغری ...
..
..
.
شب صد و هفدهم : یه شب اتفاقی شام نمیخورم ... میشه پشتوانه و از فرداش رژیم میگیرم.
آدم عاقل به محض اینکه تصمیم به اصلاح گرفت، خودشو اصلاح میکنه ولی من به بهانه های جورواجور و به درد نخور ،هر تصمیمی که گرفتم رو ماهها و سالها عقب انداختم.
شب به خیر حیدر...رژیم از فردا
---------------------------------------------------------------------------------------------------
حیدر
حیدر حیدر
قوانین این دنیا خیلی ساده است ...خیلی خیلی ساده است...اصلا قرار نیست به اون سلول های خاکستری چند میلیارد دلاری ذهنت فشار بیاری که چیکار کنی؟ برای لاغر شدن فقط از شب اول شام نخور! همین
فقط باید شام نخوری. اصلا به هیچ چیز دیگه فکر نکن...راه حل خیلی واضحه (گرچه ساده نیست)
فقط باید جلوی زبونتو بگیری...برای رشد
فقط باید بعضی وقتها چشمهاتو درویش کنی...برای آرامش
فقط باید کارتو بکنی...برای پیشرفت
فقط باید درس بخونی !!! برای یونی
فقط باید شام نخوری...برای رژیم!
یک ربع تا افطار!
عجب روزی بود امروز!
حاضرم یک قسم خیلی گنده بخورم بر این امر که از هر چیزی توزندگیت ترسیدی، خود شخص شخیص شیطان داره بیخ گوشت داره وز وز میکنه...
دیشب فوق العاده کم خوابیدم و میترسدم امروز که روز شلوغیه کم بیارم..ولی توووپ توپپم ...از همیشه بهتر! چرا؟ چون تو آینه به خودم گفتم میترسی؟ دلیلی برای ترس وجود نداره.... از هیچ اتفاقی که قراره در آینده بیوفته و تو حتی مطمئن نیستی میوفته یا نه ،نترس .... از هیچ چی نترس...
اگه شش ماه ب طور مداوم تو آینه به خودت میگفتی نترس ،از خودت میپرسی چرا ترس،الان وضعت توپ بود.هنوزم دیر نیست
یک ربع تا افطار!
عجب روزی بود امروز!
حاضرم یک قسم خیلی گنده بخورم بر این امر که از هر چیزی توزندگیت ترسیدی، خود شخص شخیص شیطان داره بیخ گوشت داره وز وز میکنه...
دیشب فوق العاده کم خوابیدم و میترسدم امروز که روز شلوغیه کم بیارم..ولی توووپ توپپم ...از همیشه بهتر! چرا؟ چون تو آینه به خودم گفتم میترسی؟ دلیلی برای ترس وجود نداره.... از هیچ اتفاقی که قراره در آینده بیوفته و تو حتی مطمئن نیستی میوفته یا نه ،نترس .... از هیچ چی نترس...
اگه شش ماه ب طور مداوم تو آینه به خودت میگفتی نترس ،از خودت میپرسی چرا ترس،الان وضعت توپ بود.هنوزم دیر نیست
اما از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تر است..
چند تا عکس دزدی گرفتم از گلهای همسایه ها...همسایه بغلی و همسایه پایینی...!
+عکس با دوربین تبلت و استفاده از درازای دست به عنوان خویش انداز:)
همساده بغلی..
اون گل بادمجونیه هست،گوشه سمت چپ عکس همسایه پایینی، از اون گل داشتم اینقدر قشنگ زیبایی افشانی میکرد که نگو و نپرس... یادم به خیر و خوشی.
پس پریشب!
شب فوق العاده خاطره انگیزی بود.
بعد از سالها ، پنج بچه آخر خونه دور هم جمع شدیم و خیلی خوش گذشت.
در یه اتفاق فوق العاده ساده اما نادر (در خانواده ما) عکس دسته جمعی گرفتیم .در حالی که پیشنهاد جسورانه از طرف من بود ولی کسی نگفت : برو بابا دلت خوشه ... همه استقبال کردن حتی مامان، حتی ارباب...
این عکس بهونه ی این میشه که وقت کردم خاطره کامل اون شبو بذارم...
من که آخرش باز اینجا رو میکوبم برج میسازم.بذار لا اقل بشه سهم فیدلی و امثالهم :))
شروع: عاشق عکسهای یهویی ام....محمد داشت بازی میکرد 400 بار گفتم محمد نگاه کن عکس بگیرم ازت.این شد...
پس پریشب!
شب فوق العاده خاطره انگیزی بود.
بعد از سالها ، پنج بچه آخر خونه دور هم جمع شدیم و خیلی خوش گذشت.
در یه اتفاق فوق العاده ساده اما نادر (در خانواده ما) عکس دسته جمعی گرفتیم .در حالی که پیشنهاد جسورانه از طرف من بود ولی کسی نگفت : برو بابا دلت خوشه ... همه استقبال کردن حتی مامان، حتی ارباب...
این عکس بهونه ی این میشه که وقت کردم خاطره کامل اون شبو بذارم...
من که آخرش باز اینجا رو میکوبم برج میسازم.بذار لا اقل بشه سهم فیدلی و امثالهم :))
شروع: عاشق عکسهای یهویی ام....محمد داشت بازی میکرد 400 بار گفتم محمد نگاه کن عکس بگیرم ازت.این شد...
خطای چشم و گوش :))))))))))))))))))))
ولی امشب زنگ زدم امیرحسین، که وقتی خونه نبودم زنگ زده بود،بی مقدمه گفتم امیییییر کلاه چی میخواستی؟ گفت هیچی بابا، عمو یه کلاه آفتابی داره،فردا مدرسه کلاه ازمون میخواد. گفتم خب؟!! عمو چی گفت ؟!! ...ئه؟!! عمو تویی؟؟چقدر صدات شبیه باباست...
من بدون اینکه خودم تشخیص بدم از دید غریبه ها کاملا شبیه سه تا داداشامم.. یعنی روزی نیست که یکی این قضیه رو یادآوری نکنه...
اون وقتها که ریش داشتم یعضیا منو با ارباب اشتباه میگرفتن! یکی میگفت تو دیروز ریش نداشتی که؟!!
کچل که کردم باز میگن ای بابا چرا کچل کردی؟!! میگم بابا من یکی دیگم، خیلی وقته کچلم!
واقعا چرا ژاپنی هارو شکل هم میبینیم؟ اونا هم مارو شکل هم میبینینن؟
چرا بعد از مدتی تفاوت هارو میبینیم ولی اوایل فقط شباهت هارو؟
خطای دید ما ادمها خیلی خطرناکه ها!!!! تو دوست یابی و همسریابی و شراکت و غیره !
لکی صمت
از پس فردا احتمالا روزه میگیرم ... تا کی پشت سرهم روزه بگیرم قرض و کفاره ندارم دیگه؟
اگه بتونم تو میوه فروشی وشرایط کاری (سخت) روزه بگیرم
تو دانشگاه
تو سربازی
تو محل کار
تو خونه
تو خیابون
یا هرجای دیگه ای میتونم روزه بگیرم...
شاید شما ندونید که چه خیر و برکتی در روزه گرفتن هست ولی من فکر کنم تا یه حدی میدونم...شاید از اینکه رمضان میاد ترس برتون داشته باشه ولی ووو "و عسی ان تکره شیئا و هو خیر لکم."
حداقل 3600 روز روزه ی کفاره دارم! سال 93 و 94 رو به کل هوتوتو...
جبران میکنم تا زنده ام.اگرم این وسط از زندگی ساقط شدم ، دیگه کاریه که شده .. من مسئولم ...یا لطف خدا میبخشه و لاتقنطوا دستمو میگیره، یا نمیبخشه و در هر صورت کار دیگه ای از دستم بر نمیاد.نمیشه که تو یه روز دوروز روزه قضا پس داد!
هرکی خربزه خورد پای لرزشم باید بشینه...
و اما کاکتوس ها ...
میخوام یه selection از آهنگ های معروف خواننده های معروف پیدا کنم و یک experiment ترتیب بدم.از هرکدوم فقط یک اهنگ،فقط و فقط یک آهنگ، آهنگی که غمگین باشه و همه بگن واییییی چقدر قشنگه این آهنگ،وقتی گوش میدم فقط دوست دارم یه جا بشینم و به بدبختیای زندگیم فکر کنم. اهنگی که حق رو به من بده و بهم القا کنه که من مورد ظلم قرار گرفتم...اصلا چیز پیچیده ای نیست.آهنگهایی که من خوشم میومده قبلا ...
از خواجه امیری
از چاووشی، از یگانه،از محسن یاحقی، از سیاوش قمیشی، از امید ، از مهدی احمد وند، از فرزاد فرزین،از مازیار فلاحی، از مهدی یراحی، از همایون شجریان( چرا رفتی چرا من بی قرارم ) از علیرضا قربانی،
و اونهایی که یادم نیست...
در مقابل چند تا ذکری که قبل از اذان پخش میشه یا صوت قران یا آهنگهایی مثل: ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی و ...
گروه اول رو هر روز به مدت یکی تا چند ماه برای یه عده گل به صورت repeat folder پخش کنم.از طریق هندزفری! تو ساعتهایی که خونه نیستم. و گروه دوم رو بذارم برای یه عده گل دیگه با شرایط جسمی یکسان...ببینیم بعد از یکی یا چند ماه چه بلایی سرشون میاد...
فعلا دو تا حسن یوسف ها و چهار تا نی نی کاکتوس ها گزینه های مورد آزمایش هستند...
+عکس میذاریم اینجا
و اما کاکتوس ها ...
میخوام یه selection از آهنگ های معروف خواننده های معروف پیدا کنم و یک experiment ترتیب بدم.از هرکدوم فقط یک اهنگ،فقط و فقط یک آهنگ، آهنگی که غمگین باشه و همه بگن واییییی چقدر قشنگه این آهنگ،وقتی گوش میدم فقط دوست دارم یه جا بشینم و به بدبختیای زندگیم فکر کنم. اهنگی که حق رو به من بده و بهم القا کنه که من مورد ظلم قرار گرفتم...اصلا چیز پیچیده ای نیست.آهنگهایی که من خوشم میومده قبلا ...
از خواجه امیری
از چاووشی، از یگانه،از محسن یاحقی، از سیاوش قمیشی، از امید ، از مهدی احمد وند، از فرزاد فرزین،از مازیار فلاحی، از مهدی یراحی، از همایون شجریان( چرا رفتی چرا من بی قرارم ) از علیرضا قربانی،
و اونهایی که یادم نیست...
در مقابل چند تا ذکری که قبل از اذان پخش میشه یا صوت قران یا آهنگهایی مثل: ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی و ...
گروه اول رو هر روز به مدت یکی تا چند ماه برای یه عده گل به صورت repeat folder پخش کنم.از طریق هندزفری! تو ساعتهایی که خونه نیستم. و گروه دوم رو بذارم برای یه عده گل دیگه با شرایط جسمی یکسان...ببینیم بعد از یکی یا چند ماه چه بلایی سرشون میاد...
فعلا دو تا حسن یوسف ها و چهار تا نی نی کاکتوس ها گزینه های مورد آزمایش هستند...
+عکس میذاریم اینجا
سه و چهل و پنج
ناهارمو رسوندم به : عنوان
امروز یه خورده بیشتر از هر روز اذیت شدم.نه از گشنگی یا تشنگی یا فشار کار و تخلیه انرژی...از کم عقلیم.صبح شیر خوردم..
الان چای دم میکنم و بعدشم افطار!
اینه معجزه ی گاماس گاماس
یعنی من خواب هم نمیدیدم بتونم با این کم خوابی وشرایط اینجا حتی یه روزم روزه بگیرم ولی همین الان هم میتونم تا ار شب دووم بیارم ...اما هرگز، حواسم جمعه گول نمیخورم!
شاید وقتی رسیدم به ۶ عصر .
بازم تبلتو آوردم سر کار،
گفتم بذار ردش کنم؟ گفتم یا نه ؟خدایی گفتم یا نگفتم؟
فرمال اکسپریمنت نامبر یک!
مواد لازم!
دو تا کاکتوس، دو تا وسیله پخش آهنگ(!) دو تا دست آزاد یا هندزفری یا ایرفون ، یک دسته آهنگ خوب، یک دسته آهنگ بد
تذکر اولیه آنکه : از آنجا که میخوام آزمایش و نتیجه گیری بر مبنای اون،محکم و قابل استناد باشد، دو دسته موسیقی رو مثل هم انتخاب کردم (برخلاف تصمیم قبلی که میخواستم گروه خوب ها ، اوراد و اذکار باشدی)
آهنگ بدها در بدبودنشون شکی نیست، در اینکه انرژی منفی میدن یا انرژی مثبت رو میگیرن.آهنگ خوب ها علی الظاهر که خوبن... (مراد متن آهنگ و کلمات است و حسی که منتقل میکنند)
کلی برای انتخاب این آهنگها وقت گذاشتم و عموما همونهایی هستن که خودم بارها و بارها و بارها گوش دادم..
منفی ها میگن : چقدر همه چی داغونه،خاک به سرمون، بدبختیم ما، بیچاره ایم، له ،جهنم،عذاب میکشیم،الهی بمیریم راحت بشیم
مثبت ها برعکس :همه چی خوبه،همه چی روبراه میشه،عسل،آینه ،شبنم،گل ، بهار،نوروز، سیب، بهار نارنج و ...
از فردا صبح آزمایش را تا حصول نتیجه دلخواه،که از قبل انتظارش را داریم، انجام میدهیم.
خوب ها به من احساس فرح و شادی میدن بدها ،همیشه غمگینم میکنن...ادعا ندارم که حالا دیگه از زیر سلطه آهنگ ها بیرون اومدم ..اتفاقا هروقت اهنگ منفی ای میشنوم بازهم جذبم میکنه،اما عذاب وجدان هم دارم...اما از عقلم استفاده میکنم و صداشو در نطفه خفه میکنم. زندگی بدون آهنگ قشنگ تره...
من همیشه دوست داشتم تکلیفم با خودم روشن باشه ...الان تازه دارم یه کارهایی میکنم که تکلیفم روشن بشه با خودم... به هر حال من یا میخوام با خدا باشم یا بی خدا و این دوتا جمع پذیر نیست...
سریال شهرزاد رو دیدی؟ خداوکیلی بگرد توش ببین رد خدا رو میبنی ...برای کسی که زندگیشو آب برده و در ورطه ی هلاکت افتاده ،این حرف من یعنی تحجر ولی برای کسی که میخواد شاد باشه و خوشبخت ، باید به این نکات ریز خیلی توجه کنه....زیر پوست همین شهر پر از دود و دم و آلودگی،ادمهایی هستن که با تمتع از نعمت های خدا، عین انسان زندگی میکنن ...
+من واقعا ضرر کردم ولی از سه نفر خیلی بیشتر از بقیه آسیب دیدم،اولی و دومیش خودمم ،سومیش هم محسن یاحقی و محسن یگانه... از رحمت خدا دورباد کسی که از پیامبر درونش استفاده نکنه!!!
غلط کردم، غلط...
آقا پرچم داعش چیه ؟ لا اله الا الله ... محمدا رسول الله... پس ما باید منکر خدا و پیامبرش بشیم ؟
آقا عنوان...
5 سال آزگار از هر کس و ناکسی پرسیدم توسل چرا ؟ تا خدا هست چه حاجت به دیگری؟
همه یه جواب مشترک داشتن و اون این بود : تو وقتی میخوای بری رهبرو ببینی باید از چهل تا فیلتر رد بشی..خدا که جای خودشو داره...درمونده بودن در مقابل نحن اقرب الیه من حب الورید.
سوالم بود... و هیچکی محض رضای خدا یه جواب منطقی نمیداد. هیچکی نگفت بابا جان ...یه خورده ساکت شو و گوش کن...تو از نرفتن به مسجد و عزاداری های به قول خودت انحرافی و زیارت عاشورا و دعای توسل و غیره و ذلک چی گیرت اومد ؟ چه رشدی کردی ، به چی رسیدی؟ به چه دردت خورد؟ عنوان...
بابا این همه جا رفتی یه بارم برو دعای توسل ببین چی میگن ؟
یه بارم زیارت نامه حضرت معصومه بخون ببین چی نوشته ؟
یه بار تو هم مثل بقیه برو تو صف شربت ، شاید عقل ناقصت شفا پیدا کرد ؟
از دهن نجسم همه جور فحش و لعن و نفرینی بیرون میومد ولی تا میرسید به لعن های زیارت عاشورا ، میگفتم نه...لعن و نفرین کار بدیه! خدا اگه صلاح بدونه خودش لعنت میفرسته...این جور وقتها میگفتم من حتی به شیطان هم لعنت نمیفرستم .چرا ؟ چون دهن خودمو کثیف نمیکنم... خدا قهرش میگیره اگه من حرف بدی بزنم!!! وای که چقدر من آدم خوبی بودم که حتی به یزید هم لعنت نمیفرستادم...ببین چقدر خوب بودم ؟...ببین چقدر راحت خر شده بودم ؟
خوب خوب خوب یادمه...گفتم میخوام از مذهب و مذهبی فاصله بگیرم.گفتم میخوام کلا دور هر چی مذهبیه تو زندگیم خط بکشم .میخواستم با هرکسی که اسم خدا رو میاره ( یا از اسم خدا سوء استفاده میکنه ) قطع ارتباط کنم... داداشم باشه یا دوستم، فرق نداره...آقا عنوان...به خدا قسم فقط یه دلیل داشت ...مثل کسی بودم که تو یه مخمصه ای گیر کرده و تحت فشاره و فقط میخواد یه جوری خودشو خلاص کنه و به خودکشی رو میاره ... آقا عنوان... عنوانو گذاشتن واسه این جور مواقع...
من کی ام که راجع به این چیزها نظر بدم؟ من که تو ساده ترین مسائل زندگی خودم موندم، من که محض رضای خدا یه گوشه از گلیم زندگیمو نتونستم بیرون بکشم از آب ، میشم انسان و اشرف مخلوقات و نظریات میدم و یه حرفای عجیب و غریبی میزنم... جمع کن کاسه کوزه تو..
ما الان پایین شهریم...نذری میدن و خیلیا به هوای نذری میان بیرون... به جرات قسم میخورم اگه تو این مراسم ها یه دونه معتاد سیر بشه ، برای صاحبش خیر و برکت و وفور نعمته ...مطمئنم خدا کارشو بی اجر نمیذاره. حالا این وسط چهار نفر دیگه هم بخورن... من با چی مشکل داشتم؟ آقا مردم گشنه ان، به من چه ؟ مگه من مصلح اجتماعم ؟ یه خورده به زندگی خودم نگاه کردم و ببینم کجاهاش مشکل داره که بخوام درستش کنم که این همه دخالت کردم تو کار بقیه ؟
من نفهمیدم دارم با چی لج میکنم؟ خودمم نفهمیدم طرف طرف حسابم دقیقا کیه ؟ دقیقا به کدوم مسئله اعتراض دارم...
عنوان...عنوان...عنوان...غلط کردم غلط... ولی تمام شد.هرکسی کار خودش،بار خودش، آتیش به انبار خودش... منم باید یه فکری واسه خودم بکنم.
بگو فردا مال ماست:)
من و مامان نونو به کل هندزفری و آهنگ رو کنار گذاشتیم و جایگزین مناسبشم خوب پیدا کردیم!
شب به خیرهایی که نوشته بودم،خوندن دوباره شون خیلی کیف داد
از این به بعد صبح به خیر داریم :))
صبح به خیر شهات، صبح به خیر شولمق،صبح به خیر عالی ،صبح به خیر شاهپوووووور،صبح به خیر سبح...صبح به خیر دنیا، صبح به خیر زندگی قشنگم،صبح به خیر اتوبان همت، صبح به خیر رادیو ورزش، صبح به خیر خورشید خانم،صبح به خیر ، صبح خیلی قشنگی رو شروع کردم ، صبح شما هم به خیر .امضا شپرو!
بگو فردا مال ماست:)
من و مامان نونو به کل هندزفری و آهنگ رو کنار گذاشتیم و جایگزین مناسبشم خوب پیدا کردیم!
شب به خیرهایی که نوشته بودم،خوندن دوباره شون خیلی کیف داد
از این به بعد صبح به خیر داریم :))
صبح به خیر شهات، صبح به خیر شولمق،صبح به خیر عالی ،صبح به خیر شاهپوووووور،صبح به خیر سبح...صبح به خیر دنیا، صبح به خیر زندگی قشنگم،صبح به خیر اتوبان همت، صبح به خیر رادیو ورزش، صبح به خیر خورشید خانم،صبح به خیر ، صبح خیلی قشنگی رو شروع کردم ، صبح شما هم به خیر .امضا شپرو!
یک اعتراف...
بعد یه جوکی هم اختراع کردن مبنی بر اینکه فداکارترین آدمهای روزگار همین سانسورچی ها هستن که حاضرن خودشون برن جهنم ولی ما بریم بهشت...
حالا خودم دارم دقیقا همین کارو میکنم...آهنگ ها رو حلاجی میکنم ببینم کدومش چیکاره بوده...
با اخم به KM Player نگاه میکنم!!! و آهنگو گوش میدم و اصلا هم خوش به حالم نیست...
لکی صمت و علی رزقک افطرنی!
بازم رسید به 3:20
آقا نه یه دقیقه کم نه یه دقیقه زیاد ، خیلی سخته؟؟
دیروز میخواستم برای امروز ،31 اردیبهشت یک جشن پیروزی های کوچک از نوع وبلاگی داشته باشم.امروز همین نیت و قصد همچین زد زیر کاسه و کوزم که...
همه کار ایام درس است و پند، دریغا که شاگرد هوشیار نیست.
شاید میگه اینقدر زود جوگیر نشو.چی میگی؟مثلا دو کیلو کم کردم،همچین گردنمو میگیرم بالا و میگم اراده رو داشتی ؟ من بودم که این کارو کردم؟ از قدیم گفتن من من کردن غلط کردنه! خدا لعنت کرده اونیه که اسیر منیت شده...
+هنوز راجع به وزن کردنم جشن پیروزی های کوچک دارم!
به زودی میرسم به زیر 67 کیلو...
مسجد النبی!
یه ترجمه داده بودم انقلاب، کارمو درست راه ننداخت! یه ضعیفه بود که به نظر خودش داشت منو خر میکرد.
بهش گفتم خانم ،من چهل سال دانشجو بودم ،میفهمم فرق ترجمه گوگل ترنزلیتی با ترجمه آدمیزاد رو...
از یه طرف آدمی نیستم که بتونم حق کسی رو بخورم،میدونم کار خدماتی همینقدر بی کیفیت ارائه میشه..چاز طرفی حس میکنم کارم آنطور که باید راه نیوفتاده.از دوراهی خوشم نمیاد. باعث میشه ذهنم شدیدا تحت فشار باشه. نیم ساعت بحث کردیم بی نتیجه! آخرش گفتم چقدر تقدیم حضورت کنم ولم کنی؟ حالا آخر شب به جای وبلاگ نویسی باید بشینم پا تصحیح ترجمه
دوراهی اینجا بود که میتونستم با قلدری و کولی گری پولشو ندم و حتی بیعانمم پس بگیرم ولی من کیانوش برره ام ...فکر میکنم پس اون چی ؟!! به هر حال وقت گذاشته ...
اصلا میدونی چیه ، تقصیر جامعه است!
پ.ن : من آدم ایده آل گرایی ام . کار هر کسی رو قبول ندارم.البته از بس که دیگران اهل تف مالی و ماسمالی ان ،کارشون رو قبول ندارم و گرنه بچه های هم دانشکده ایمون وقتی پروژه انجام میدادن واقعا کارشون توپ بود...
لا حول و لا قوة الا بالله...
برای یه چند دقیقه قشنگ سرم گیجی ویجی رفت.نشستم...رو زمین دراز کشیدم..چند بار چشامو باز کردم و بستم ،بازم گیجی ویجی میرفت.ولی آروم گیجی ویجی میرفت.انگار نشسته بودم تو ی گردونه و یکی آروم میچرخوندش ، حس سبکی داشتم! بعدشم خوابم برد...خیلی شیرین..
من گفته بودم نباید گول بخورم... قسم میخورم گول خوردم و خودم مقدمات گول خوردنمو فراهم کردم...گفتم نباید میرفتم دانشگاه...اون شب نباید میخوابیدم...گول خوردم که دیشب قبل از خواب یادم رفت ساعت زنگیمو کوک کنم ....کمی مسخره به نظر میاد نه ؟ من چند ماهه که هر شب قبل از خواب دو تا ساعت کوک میکنم ولی عجیب نیست که دیشب خیلی ریلکس رفتم خوابیدم بدون اینکه ساعتی کوک کنم ؟! اصلا یادم نیست چرا ساعت کوک نکردم ... اصلا هیچی یادم نیست...از اینکه ساعت کوک کردم و صبح خاموشش کردم یا کلا ساعتی کوک نکردمو و هیچ... گول خوردم که کم غذا خوردم...طمع کردم...گفتم بذار زودتر برسم 65 ولی عجیب گول خوردم.
وقتی رژیمی و هیچکس نمیتونه وسوسه ات کنه که غذای بیشتری بخوری خیلی خیلی خیلی باید مواظب اونور قضیه باشی ...وقتی از اینور قضیه نا امید میشه، از یه طرف دیگه که تو فکرشم نمیکنی حمله میکنه.میگه نخور، غذا کمتر بخور...هرچه کمتر بهتر!!!! غافل از اینکه وقتی کمتر غذا میخوری ممکنه از حالت طبیعی خارج بشی و دیگه اراده ات دست خودت نباشه و اصولت رو زیر پا بذاری و گند بزنی به همه چی...زندگی شطرنجه ، باید مواظب تک تک حرکاتت باشی، یه حرکت اشتباه ممکنه منجر به مات بشه....
این جمله درسته ؟ افراط و تفریط از ناحیه شیطانه ...نه خیر!اشتباه گفتم...اینجوری که میگم یعنی مبهمه، میگیم شیطان کجا بود بابا، من خودمم ...باید با دابل تاکید متذکر باشم : افراط و تفزیط کار خود خود شیطان ملعونه...قشنگ وسوسشو بیخ گوشم میشنوم... وقتی این فکر میاد تو ذهنم که"عیب نداره، امروز سحری نخور و روزه بگیر..تو خیلی خووبی!!! تو قوی هستی...بابا تو دیگه کی هستی" این فکر فکر خودت نیست وقتی میدونی که تحملشو نداری....
+اعتدال و حد وسط، از ناحیه خداست...
لا حول و لا قوة الا بالله...
برای یه چند دقیقه قشنگ سرم گیجی ویجی رفت.نشستم...رو زمین دراز کشیدم..چند بار چشامو باز کردم و بستم ،بازم گیجی ویجی میرفت.ولی آروم گیجی ویجی میرفت.انگار نشسته بودم تو ی گردونه و یکی آروم میچرخوندش ، حس سبکی داشتم! بعدشم خوابم برد...خیلی شیرین..
من گفته بودم نباید گول بخورم... قسم میخورم گول خوردم و خودم مقدمات گول خوردنمو فراهم کردم...گفتم نباید میرفتم دانشگاه...اون شب نباید میخوابیدم...گول خوردم که دیشب قبل از خواب یادم رفت ساعت زنگیمو کوک کنم ....کمی مسخره به نظر میاد نه ؟ من چند ماهه که هر شب قبل از خواب دو تا ساعت کوک میکنم ولی عجیب نیست که دیشب خیلی ریلکس رفتم خوابیدم بدون اینکه ساعتی کوک کنم ؟! اصلا یادم نیست چرا ساعت کوک نکردم ... اصلا هیچی یادم نیست...از اینکه ساعت کوک کردم و صبح خاموشش کردم یا کلا ساعتی کوک نکردمو و هیچ... گول خوردم که کم غذا خوردم...طمع کردم...گفتم بذار زودتر برسم 65 ولی عجیب گول خوردم.
وقتی رژیمی و هیچکس نمیتونه وسوسه ات کنه که غذای بیشتری بخوری خیلی خیلی خیلی باید مواظب اونور قضیه باشی ...وقتی از اینور قضیه نا امید میشه، از یه طرف دیگه که تو فکرشم نمیکنی حمله میکنه.میگه نخور، غذا کمتر بخور...هرچه کمتر بهتر!!!! غافل از اینکه وقتی کمتر غذا میخوری ممکنه از حالت طبیعی خارج بشی و دیگه اراده ات دست خودت نباشه و اصولت رو زیر پا بذاری و گند بزنی به همه چی...زندگی شطرنجه ، باید مواظب تک تک حرکاتت باشی، یه حرکت اشتباه ممکنه منجر به مات بشه....
این جمله درسته ؟ افراط و تفریط از ناحیه شیطانه ...نه خیر!اشتباه گفتم...اینجوری که میگم یعنی مبهمه، میگیم شیطان کجا بود بابا، من خودمم ...باید با دابل تاکید متذکر باشم : افراط و تفزیط کار خود خود شیطان ملعونه...قشنگ وسوسشو بیخ گوشم میشنوم... وقتی این فکر میاد تو ذهنم که"عیب نداره، امروز سحری نخور و روزه بگیر..تو خیلی خووبی!!! تو قوی هستی...بابا تو دیگه کی هستی" این فکر فکر خودت نیست وقتی میدونی که تحملشو نداری....
+اعتدال و حد وسط، از ناحیه خداست...
بهش بگو دوستت دارم!
من این آزمایشو انجام دادم ولی هنوز دل خودم آنچنان که باید بر تخت آرامش ننشسته یعنی حجت تمام نشده بر من ولی تا حصول نتیجه آزمایش رو ادامه میدیم.
تاریخچه : سال 92 که رفتم دهات ، تو وبلاگم نوشتم اگه پام به زمین سفت برسه حتما گل و گلکاری راه میندازم.
دو تا قلمه حسن یوسف کاشتم تو دو تا گلدون... من عاشق گلم.حسن یوسف هام خیلی زود رشد کردن و بزرگ شدن، گذاشته بودم رو اپن، هر وقت از کنارشون رد میشدم، کلی کیف میکردم براشون.باهاشون حرف میزدم، باور کن قربون صدقشونم میرفتم.مثلا اینجوری..چرا شما ها اینقدر قشنگین؟!!!
مامان م حتما یادشه، میگفتم حسن یوسف هام مثل دو تا دختر نامزد دار هستن، یه رازهای مگویی با هم دارن که بیخ گوش همدیگه میگن و میخندن، مثل دو تا محرم... خب ذهن من یه کم قدیمیه.قدیمها تو دهات دخترهای نامزددار فرق داشتن با بقیه دخترها.اونها پول داشتن و میتونستن بیشتر به خودشون برسن و بیشتر مرتب باشن و لباساشونم قشنگ تر از بقیه بود.
همون موقع همه ی فامیل وقتی اونها رو میدیدن زبان به تحسین باز میکردن...زن داداشم گل داشت تو خونش.طبقه بالا...زن همسایه هم همینطور ولی گلهای من به اعتراف خودشون قشنگ تر از بقیه بودن.واقعا قشنگ بودن...خیلی قشنگ بودن ... اذر 92 اومدم تهران و تا الان هم برنگشتم اونجا، و نمیدونم چه بلایی سرشون اومده و دست کی افتادن...مامان زیاد با گل میونه خوبی نداره .... میگه خشک شدن.
حدودا یه ماه پیش بعد از فهمیدن این حقیقت که تمام جهان هستی حس و درک و شعور داره.دو تا گلدان حسن یوسف خریدم.به پیشنهاد مرجع تقلیدم، فرهنگ..شاهین فرهنگ.مخصوصا هم به فروشنده گفتم دوتا گل هم شکل و هم اندازه بهم بده.
یکی از گلارو اوردم تو اتاقم، قبل از اینکه برم میوه فروشی هر روز باهاش حرف میزدم.با همدیگه عکس سلفی میگرفتیم!!! گلدونشون رو با دستمال تمیز میکردم.با محبت باهاش حرف میزدم!صوت عبدالباسط براش پخش میکردم.شب به خیر صبح به خیر بهش میگفتم و کارهای اینجوری...اون یکی گلدون رو گذاشتم تو هال پیش تلفن... روزهای اول حرفای بدی بیخ گوشش زمزمه میکردم!نه حرفهای گناه آلود، درد دل میکردم باهاش!!!!حرفهای منفی ..بعدن ها هر وقت میدیمش بهش میگفتم تو زشتی...مامان نونو میومد پارازیت مینداخت! میگفت نه ، خودش زشته ، تو خوشگلی...تقریبا همه شرایط یکشان، نور و قد و خاک و کود و آب ...فقط با یکی خیلی محبت آمیز و مثل یه انسان صحبت میکردم، با اون یکی گاهی تند و خشن و بیشتر موقع ها هم بی تفاوت از کنارش رد میشدم .فقط آب میدادم بهش..
الان یکیش خیلی رشد کرده و گل داده اون یکی خیلی خیلی کم رشد کرده. یکیش مثل اسنفدیار رویین تن،سالم و سرحاله ، اون یکی مثل رستم دستان پیر و فرتوت شده.یکی قیافه اش ورزشکاریه، اون یکی همچین مریض و ناخوشه...
نتیجه رو ببینید.عکس ها زووم میشن..
الان میگم ای کاش یه وبلاگ داشتم که 100 تا بازدید کننده واقعی داشت، اونوخت میتونستم از صدتاشون بخوام که اونهام اینکارو بکنن... شاید بعدن یه وبلاگ ساختم با 100 تا بازدید کننده واقعی..
اما این پایان کار نیست.من هنوز دلم راضی نشده.از امروز گل پژمرده رو میارم تو اتاقم و اون یکی رو میبرم تو هال... تا قبل از ماه مبارک بازم ازشون عکس میگیرم و میذارم اینجا.(به شرط حیات)
البته تاکید میکنم که من آزمایش رو درست درمون انجام ندادم...باید با وجود خستگی کار، آخر شبها به گلهام حرف میزدم.اما من کار رو دو هفته پیش نیمه کاره رها کردم...
توبه نامه ۱
امروز رفتم دم خونه یه بنده خدایی،زنگ زدم ،درو باز نکرد،هزار و یک دلیل میتونست داشته باشه ولی من فقط به این فکر کردم که خونست و درو باز نمیکنه...گول خوردم ،بهش دامن زدم و مقاومتی نکردم. یعنی حتی با خودم نگفتم نههههه،شاید طرف خواب باشه،شاید خونه نباشه شاید صدای زنگو نشنیده ،شاید زیر دوشه...فقط گفتم حتما منو دیده و باز نکرده
راه افتادم سمت خونه خودمون و تو مسیر گفتم اگه خونه باشه ودرو باز نکرده مادامالعمر باهاش قهر میکنم.این حرفهارو تو ذهنم زد.. زنگ زدم و اومدم تو ،دیدن خونه خودمون نشسته.
همه کار ایام درس است و پند،دریغا که شاگرد هوشیار نیست.
درسش خیلی واضحه ... یعنی واضح تر از این درس هم وجود داره؟
نی نی کاکتوس!
امروز فرصت اینو دارم که آهنگهای غمگین و احساسی و معرکه و محشر و تووپ! از خوانندگان نامبرده رو دانلود کنم و اگه بشه اکسپریمنتمو از فردا شروع کنم... منتها چون یکیشون از هستی ساقط شده، احتمالا باید با این دوتا که شکل همدیگه ان، آزمایش کنم و اون زبون مادرشوهرو ببرم پیش بقیه... ( کاکتوس ها زیادن و احتمالا هرکدومم اسم دارن، من فقط زبان مادرشوهرو یادگرفتم )
فُرمال اکپسپریمنت نامبر دو، پارالل توو فُرمال اکسپریمنت نامبر یک!
دستور کار : آزمایشی طراجی کنید که پژمار ترین ِ اینها(اولی از سمت راست من) در طول یکی دو ماه خیلی خیلی رشد کنه و از بقیه قشنگ تر بشه.
+عصر جمعه،به طرز خودسرانه ای خاک همه گلدونها رو عوض کردم.
اعتراف میکنم که هیچی هیچی هیچی از گلکاری نمیدونم ...واسه همین هرکاری دلم خواست انجام میدم.اصلا نمیدونم خرداد فصل مناسبی واسه جا بجا کردن گلها هست یانه...مثل آدمیزاد باهاشون رفتار میکنم.
+گلهارو نمیشه بذارم سر نرده،آفتاب میسوزوندشون...اما گلها در کنار هم قشنگن...
چقدر این روزها با این گلها خوش میگذره...
....
روز اول تمام شد.
ده دقیقه تا افطار!
چند تا هفت سین آماده داشتم ،توی سبد و کالسکه ...روی کارتن موزی ها گذاشتم!
یکی از کالسکه ها افتاد تو جوب آب خراب شد. کالسکه شو آوردم خونه و همینجوری خالی گذاشتمش تو ویترین ...بی استفاده بود ولی از آنجا که هرچیز که خوار آید یک روز به کار آید، امروز تهشو آب بندی کردم و خاک ریختم داخلش و یه باغچه درست کردم باهاش... برنامه ی دیگه ای واسه کاکتوسها داشتم.ولی فکر کنم باید چند تا کاکتوس دیگه هم بخرم و ...
قبل از عمل.
لکی صمتُ!
قرار بود امروز فقط و فقط تا 2:15 گشنگی بکشم و به هیچ وجه مغلوب این وسوسه نشم که بخوام تا سه و چهار طولش بدم.
خب سهل انگاری کردم و مواظب نبودم...تو مسجد دانشگاه خوابم برد تا 2:45 !
به همین راحتی و به همین خوشمزگی سرم کلاه رفت...
فقط مثال دارم عرض میکنم.
من حاضرم تمام فردای تعطیلمو که میتونم کلی کارهای دوست داشتنی انجام بدم رو بذارم در اختیار خانم کوچولو و باهاش ریاضی کار کنم... خب؟ ولی ایشون چی؟
میگه نمیتونم صبح زود پا شم، جمعه است و میخوام تا یازده بخوابم، عصر هم همگی میریم پارک، نمیتونم خونه بمونم.
بعد لطف کردن ایشون و 2 ساعت از وقتشونو در اختیار من گذاشتن که کمکشون کنم!
کاری ندارم بهش، بچه است خب...ذهنش با من فرق میکنه. ولی...
ببین من چقدر دوست دارم به اون کمک کنم و اون چقدر نمیخواد به خودش کمک کنه؟
حکایت خیلی آشناییه...
عین اینه که خدا چقدر میخواد به ما کمک کنه و ما نمیخوایم... میخوایم بخوابیم،راحت باشیم ، خوش بگذرونیم!
من کاری به بقیه اون هفت میلیارد ندارم... خودم خیلی جاهل بودم و ...هستم.
همه کار ایام درس است و پند، دریغا که شاگرد هوشیار نیست.فکر کنم درس امروز رو خوب گرفتم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
با حرفهام اون ضعیفه رو اذیت کردم...کارش که صد در صد غلط بود ولی منم نباید اینقدر عقده ای رفتار میکردم.
با خدارو شکر که کمترین اهانتی نکردم ... خیلی مودب حرف میزنم.این از تاکیدات اربابه .ارباب به هیچکس ( مگر در مقام شوخی) ذره ای اهانت نمیکنه ولی حرفشو میزنه...
همه کار ایام درس است و پند ، دریغا که شاگرد هوشیار نیست.
امروز دنیا میخواست یه درس بسیار بزرگ بهم بده ولی من نگرفتم درسش چی بود. الان که آخرشبه دقیق دقیق میفهمم چی میخواست بهم بگه.واحسرتا... چه حیف که اینقدر بدبختم که زود به هم میریزم و کر و کور میشم و بعضی وقتها دیگه هیچی نمیفهم .
یکی از درس های امروز این بود : حیدر! تو که اونقدر زبان بلدی که فرق ترجمه خوب و بد رو تشخیص بدی. پس چرا خودت دست به کار نمیشی.تا کی میخوای عقبش بندازی؟ هان؟
عدد سه
میدونی؟ یه عمر تصمیم هایی میگرفتم مبنی بر اینکه دیگه اینکارو نکنم ، دیگه از این به بعد اینجوری رفتار میکنم، دیگه از این به بعد اگه از این حرفها زدم،اسممو عوض میکنم! دیگه از این به بعد فلان و بیسار و بهمان و رادمان و شادمان و صفورا و سارینا و بارانا و الهام حمیدی. خب؟ ... اما بازهم تغییری نمیدادم...حالا ثمر داده...
گفته بودم فرق بین آدم عاقل و من چیه ؟ آره گفتم... آدم عاقل بار اول که تصمیم گرفت کاری رو انجام بده انجامش میده،من بار صد و بیست و هفتم...خیلی از رفتارهایی که دوست داشتم رو 127 بار انجام دادم و هی ولش کردم، الان تازه دارم به ثبات میرسم... پس اینکه میگم دیگه میخوام از اتفاقات زندگی نترسم مال امروز نیست، خیلی وقتها در قالب یک عکس اینستاگرامی که میگه : نترس !فلان... یا یک آیه قران،یا یک نصیحت از جانب ارباب، یا یک سخنرانی از تلوزیان،شنیدم که آدمیزاد نباید بترسه .باید با ترسهاش روبرو بشه و منم میخواستم اما نمیتوانستم...الان میتونم.
کل قضیه مثل مغازه داری میمونه. مغازه ای که ابتدا به ساکن میخواد راه بیوفته، باید سه چهارماه بدون در آمد توش کار کنی؛خاکشو بخوری، یعنی سه چهارماه مشتری جمع کنی و بعدش تازه به سود برسی... من خاک مغازمو خوردم، تازه داره به سوددهی میرسه.
دو ساعت تا افطار!
گمان میکنم که راه یا شاهراه بزرگی در زندگیم باز شده،
صبح به طرز غافلگیرانه ای زندگی ازم یه امتحان گرفت
امتحانی که بارها ازم گرفته بود و همیشه بلا استثنا رد میشدم ...
اما امروز فکر کنم قبول شدم !
امتحانش رو به محض بیدار شدن از خواب گرفت. جایی که حتی خودمم پیدا نکرده بودم ولی یهویی تمام سخنرانی هایی که گوش کرده بودمو عمل ....امسال سال حرف نیست،سال عمل و قدم برداشتنه ...امتحانش مدیریت احساس خشم و بحران بود! قبول شدم....قبول خرداد.
دو ساعت تا افطار!
گمان میکنم که راه یا شاهراه بزرگی در زندگیم باز شده،
صبح به طرز غافلگیرانه ای زندگی ازم یه امتحان گرفت
امتحانی که بارها ازم گرفته بود و همیشه بلا استثنا رد میشدم ...
اما امروز فکر کنم قبول شدم !
امتحانش رو به محض بیدار شدن از خواب گرفت. جایی که حتی خودمم پیدا نکرده بودم ولی یهویی تمام سخنرانی هایی که گوش کرده بودمو عمل ....امسال سال حرف نیست،سال عمل و قدم برداشتنه ...امتحانش مدیریت احساس خشم و بحران بود! قبول شدم....قبول خرداد.
راد
یه دختره میاد مغازه ، خ ر! یعنی خانم ر! دایره المعارف میوه ها و خوراکی ها...
راجع به میوه ها و خوراکی ها خیلی چیزها میدونه... (میخواستم بگم همه چی میدونه ،جلو خودمو گرفتم!)
یه آناناس گذاشت رو میز و زیر لب سه تا خاصیتشو ردیف کرد! آنتی اکسیدان،فلان بیسار بهمان! گفتم از کجا میدونی این چیزارو؟؟؟؟
گفت مطالعه ...گفتم از کجا؟که مام بریم مطالعه کنیم.
دوستش یه جوری ک انگار سوالم خیلی احمقانه است جواب داد اینترنت ..
گفتم آنتی اکسیدان و چی و چی؟؟؟
گفت فلان و بیسار و بهمان و باتمان و رادمان و سازمان و سارینا..بعدش گفت واسه چی خوبه و چه خواصی داره ..گفتم میشه ادامه ندی؟مغزم سوت کشید ....
گفته بودم؟ که بزرگترین نعمتی که خدا در اختیارمون گذاشته، و یه جوری میشه هزار باب علم حسابش کرد ، همین اینترنته... (این بخش رو بعدا بسط میدم)
منم میخوام مثل خانم ر خواص همه چیزایی که میخوریم به عنوان غذا رو بلد بشم ولی قبلش باید ..ویتامین و پروتئن و آنی اکسیدان و اینجور مباحث رو بلد بشم.
سوال : از کجا شروع کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
+خانم حمیدی(!) هم تشریف آوردن بعد از مدتها.
دعای هر شب درست قبل از خواب
...
ای کاش راهی باز بشه برام که پویا بشم و از این رکود دربیام...یا راهی که منو بکشه سمت خودش...
الان بخسبم ۵ بیدارم ... اگه راهی باز شه برام، حاضرم برای رسیدن به تهش تا خود سی سالگی با این شرایط زندگی کنم.سختیش عین عین شیرینیه...
کل زندگیم کمتر از این بودم که بگم خودم راهی باز میکنم.یه شبه نمیتونم کاری کنم.راه رو نشونم بده
...آمین!
دعای هر شب درست قبل از خواب
...
ای کاش راهی باز بشه برام که پویا بشم و از این رکود دربیام...یا راهی که منو بکشه سمت خودش...
الان بخسبم ۵ بیدارم ... اگه راهی باز شه برام، حاضرم برای رسیدن به تهش تا خود سی سالگی با این شرایط زندگی کنم.سختیش عین عین شیرینیه...
کل زندگیم کمتر از این بودم که بگم خودم راهی باز میکنم.یه شبه نمیتونم کاری کنم.راه رو نشونم بده
...آمین!
روزم را با ... آغازمیکنم؟
۲-غر زدن
یه زنه هست مشتری، ک هر روز اول صبح میاد خرید ،همیشه ی خدا هم غر میزنه... همیشه ی همیشه..وایی چرا اینقدر گرون، چرا اینا اینقدر خرابن، من چی خریدم که حسابم اینقدر شد؟ خاک به سرمون کنن با این مملکت .... دلم خیلی براش میسوزه... دائم الغر... دائم النچ نچ! دائم الجهنم..اولا اذیت میشدم ولی الان فقط نگاش میکنم ببینم غرهاش کی تموم میشه!!! بعد تو دلم میگم خدایا گناه داره،کمکش کن
خب که چی بشه خواهر من؟ واقعا قبح کارت خیلی تابلوئه.... دیگه گوجه ها خرابه خب خرابه( تازه خرابم نیست! خراب میبینه) گفتنش زیر لب چه دردی رو دوا میکنه ؟ گوجه ها درست میشه؟
اگه اعتراض میکنی بلند بگو! بلند اعترض کن، مودبانه اعتراض کن...
چیزی که من تو بیست و پنج فهمیدم رو چرا نتونسته تا چهل بفهمه ؟! سخت نیست ... غر زدن حال خودتو خراب میکنه
اینم از اونها بود که بارها اتفاق افتاده بود و خیلی خواستم بنویسمش
پی نوشت : من هیچ جوابی نمیدم بهش! اصلا مهم نیست.فقط به غر زدن های ننه ترتیب اثر میدم! حتی ارباب هم پیشم غر بزنه ( نه درد دلها و حرفهای مگو و بحث) یه گوشم دره یه گوش دروازه...
در عوض! قبلا هم نوشته بودم یه زنه هست که وقتی میاد یه حجم گنده از نور باخودش میاره! آرامش میاره با خودش ، عین عین یانگوم مودب و قابل احترامه ...
حیدر میخواد کدوم یک از اینها باشه
۱-هر اتفاقی افتاد لبخند بزنه ، مرگ، ورشکستگی،بیکاری،بیماری ، بی پولی و ...
۲-با کمترین اتفاقی دنبال غر زدن باشه؟
پی نوشت ۲: من خودم آدم غرغرویی بودم قبلا و یکی از بزرگترین نعمت هایی که دادی اینه که دیگه غر نمیزنم...
روزم را با ... آغازمیکنم؟
۲-غر زدن
یه زنه هست مشتری، ک هر روز اول صبح میاد خرید ،همیشه ی خدا هم غر میزنه... همیشه ی همیشه..وایی چرا اینقدر گرون، چرا اینا اینقدر خرابن، من چی خریدم که حسابم اینقدر شد؟ خاک به سرمون کنن با این مملکت .... دلم خیلی براش میسوزه... دائم الغر... دائم النچ نچ! دائم الجهنم..اولا اذیت میشدم ولی الان فقط نگاش میکنم ببینم غرهاش کی تموم میشه!!! بعد تو دلم میگم خدایا گناه داره،کمکش کن
خب که چی بشه خواهر من؟ واقعا قبح کارت خیلی تابلوئه.... دیگه گوجه ها خرابه خب خرابه( تازه خرابم نیست! خراب میبینه) گفتنش زیر لب چه دردی رو دوا میکنه ؟ گوجه ها درست میشه؟
اگه اعتراض میکنی بلند بگو! بلند اعترض کن، مودبانه اعتراض کن...
چیزی که من تو بیست و پنج فهمیدم رو چرا نتونسته تا چهل بفهمه ؟! سخت نیست ... غر زدن حال خودتو خراب میکنه
اینم از اونها بود که بارها اتفاق افتاده بود و خیلی خواستم بنویسمش
پی نوشت : من هیچ جوابی نمیدم بهش! اصلا مهم نیست.فقط به غر زدن های ننه ترتیب اثر میدم! حتی ارباب هم پیشم غر بزنه ( نه درد دلها و حرفهای مگو و بحث) یه گوشم دره یه گوش دروازه...
در عوض! قبلا هم نوشته بودم یه زنه هست که وقتی میاد یه حجم گنده از نور باخودش میاره! آرامش میاره با خودش ، عین عین یانگوم مودب و قابل احترامه ...
حیدر میخواد کدوم یک از اینها باشه
۱-هر اتفاقی افتاد لبخند بزنه ، مرگ، ورشکستگی،بیکاری،بیماری ، بی پولی و ...
۲-با کمترین اتفاقی دنبال غر زدن باشه؟
پی نوشت ۲: من خودم آدم غرغرویی بودم قبلا و یکی از بزرگترین نعمت هایی که دادی اینه که دیگه غر نمیزنم...
غلط کردم غلط...
نمیتونم حس نفرت و انزجارمو پنهان کنم ...
حاضرم با تاکید دوبل قسم بخورم که اگه از سیزده چهارده سالگی تا الان سیگار میکشیدم بسیار بسیار بسیار بهتر بود برام تا اینکه این حجم از آهنگ رو با این تکرار بالا گوش دادم ...
حاضرم به ارکان آسمانها و زمین قسم بخورم که خدا تمام گناهان خرد و کلان من رو براحتی میبخشه اما آهنگ گوش دادنم رو هرگز نمیخشه... باید صد سال زحمت بکشم تا اثر گندآب این سالها رو پاک کنم از روحم..
چه گناهی بالاتر از فاسد کردن ریشه ی زندگی...من ریشه ی زندگیمو فاسد کردم.عین کاکتوسی که زیاد بهش آب بدی..... من قتل نفس انجام دادم...ظلم کردم...من آدم کشتم...من خودکشی کردم..من بزرگترین گناه دنیا رو مرتکب شدم، به خدا قسم گناهی بالاتر از این نمیشه آدم در حق خودش انجام بده...حتما باید تیغ برمیداشتم رگ مزدم که خودکشی کنم؟ اون یکباره...من هزار بار عامدانه رگ روحمو زدم...این مزخرفات چیه قبلا گوش میدادم؟
چرا همه میگن سیگار بده ولی همه در مقابل آهنگ گوش کردن تسلیمن؟
سه چهار ماهه جز تک و توک ،آهنگی گوش ندادم، تازه میفهمم چقدر کار مخربی انجام دادم...روح بیچاره ی من! تورو خدا منو ببخش که این بلاها رو سرت آوردم.تو میخواستی آزاد باشی، تو میخواستی پرواز کنی ولی من کردمت تو قوطی، من لهت کردم..هربار خواستی دوباره جان بگیری من با زور بیشتری اذیتت کردم...
معصیت بالاتر از اهنگ گوش کردن نیست.به شکلی که من انجام میدادم... نه اینکه یه دونه آهنگ تو تاکسی پخش شد گوشاتو بگیری، ...من هندزفری میچپوندم تو گوشام و ساعت ها،بیمارگونه،فقط یه آهنگ غمگینو گوش میکردم..اهنگی که توسایت ها در تبلیغش میگن :آهنگ فوق العاده شنیدنی...
من چطور اشتباهاتم رو جبران کنم؟...به خداوندی خدا پشیمونم...به خدا نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم...به خدا تو متنش بودم، تو لجن بودم و فکرشم نمیکردم که کارم اشتباهه...فکر میکردم مباحه...
اگه برگردم به دوازده سالگی هرگز هرگز اجازه ورود هیچکدوم از این خواننده ها به زندگیمو نمیدادم...
پ.ن: نه هر آهنگی... باید یکبار متن آهنگو بخونی تا بفهمی طرف داره چه مزخرفاتی رو به خوردت میده...